Interview with god
*این مطلب اوّلین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وبسایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسای توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.
*اوّل اصل متن رو گذاشتم و بعد ترجمه ی فارسیشو.
در ضمن تو اینترنت انواع مختلفی از این متنو دیدم یعنی بعد از انتشار خیلیها تغییرش دادند شاید هم خود ریتا، ولی به نظرم رسید که اصل متن باید این باشه چون واقعا قشنگتر و طولانیتر از همه ی انواع دیگش بود.
توی بعضی سایتها بعضی قسمتاشو حذف کردن و یاجملاتی رو خلاصه کردن یا یه چیزایی اضافه کردن.
Interview with god
I dreamed I had an Interview with god
So you would like to Interview me? "God asked."
If you have the time "I said"
God smiled
My time is eternity
What questions do you have in mind for me?
What surprises you most about humankind?
Go answered ….
That they get bored with childhood.
They rush to grow up and then long to be children again.
That they lose their health to make money
And then lose their money to restore their health.
By thinking anxiously about the future. That
They forget the present.
Such that they live in neither the present nor the future.
That they live as if they will never die.
And die as if they had never lived.
God\s hand took mine and we were silent for a while.
And then I asked …
As the creator of people what are some of life\s lessons you want them to learn?
God replied with a smile.
To learn they cannot make anyone love them.
What they can do is let themselves be loved.
learn that it is not good to compare themselves to others.
To learn that a rich person is not one who has the most.
But is one who needs the least.
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love.
And it takes many years to heal them.
To learn to forgive by practicing forgiveness.
To learn that there are persons who love them dearly.
But simply do not know how to express or show their feelings.
To learn that two people can look at the same thing and see it differently.
To learn that it is not always enough that they are forgiven by others.
They must forgive themselves.
And to learn that I am here.
Always
***
گفتگو با خدا.
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.
خدا گفت: پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم: اگر وقت داشته باشید.
خدا لبخند زد.
: وقت من ابدی است.
: چه سؤالاتی در ذهن داری که می خواهی بپرسی؟
: چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متّعجب می کند؟
خدا پاسخ داد...
: این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
این که سلامتیشان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
و بعد پولشان را خرج بازگرداندن سلامتی می کنند.
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر می کنند.
زمان حال فراموششان می شود.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال.
این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مّدتی هر دو ساکت ماندیم.
بعد پرسیدم...
: به عنوان خالق انسان ها، می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند؟
خدا با لبخندی پاسخ داد.
: یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.
امّا می توان محبوب دیگران شد.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم.
و سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.
با بخشیدن، بخشندگی یاد بگیرند.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.
امّا بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
و یاد بگیرند که من اینجا هستم.
همیشه.
اثری از ریتا استریکلند