Amount to...
دانشآموز = فلش مموری زیر 4 گیگ
گوشی موبایل = mp3 player
صفحه ی نظرات بلاگفا = چتروم
رژ لب = طعم دهنده ی لب *در مواقع لازم*
:D
دانشآموز = فلش مموری زیر 4 گیگ
گوشی موبایل = mp3 player
صفحه ی نظرات بلاگفا = چتروم
رژ لب = طعم دهنده ی لب *در مواقع لازم*
:D
برنامه ی کوچیک ذکر مصیبتی بود برای شهادت حضرت فاطمه ی زهرا س.
خداییش تو اون لحظات با تموم وجودم زدم زیر گریه، نه واسه مشکلات خودم نه واسه این که دلم از همه چیز و همه کس پره. فکر کنم حد اقل تو این 1 سال تو مراسمهای مذهبی این صادقانه ترین اشکی بود که ریختم.
بعد مراسم رفتیم سر کلاس و زنگ تفریح بعدش من و نفیسه اومدیم حیاط که آب بخوریم.
داشتیم قدم میزدیم و آفتاب ام نسبتا شدید بود و حیاطم تقریبا خلوت.
یه آهی کشیدم گفتم
: آخ چی میشد الان جای اینجا تو بین الحرمین قدم می زدیم؟
بد جور دلم هوای کربلا کرد و یاد خاطرات قشنگم افتادم و گفتم
: کاش میشد با هم دوستانه می رفتیم...
نفیسه هنوز قسمتش نشده... بد جور منقلب شد گفت
: یعنی میشه برم؟ دلم خواست.... وای خدا می دونم اگه یه روز بشه برم همون جا میمیرم.
دیروز صبح سر صف
نفیسه: بچه ها یه خبر خوب
من: چی شده؟
: با هیئتمون میریم کربلا... 3شنبه که رفتم خونه مامانم بهم خبر داد.
منو میگی!!!!!!......
خدایا...
قربونت برم آقا که جواب سلام دلای پاکو قبل این که لباشون از هم باز شه میدی.
خلاصه این رفیق دلبند ما شهریور ماه میشه کربلایی.
صبح که این خبرو ازش شنیدم یکی از قشنگترین لحظات زندگیم بود.
توضیح: 4شنبه تعطیل بود واسه همین دیر فهمیدم.
ولی از وقتی که تو رفتی، از اون شب لعنتی به بعد انگار همه چیز برام فرو ریخت.
نمیدونم چه جوری میشه که یهو آدم تو سن کم پیر میشه؟ چه طور میشه که یهو همه ی دلخوشیای بزرگ و کوچیک آدمو ازش میگیرن... تو یه لحظه همه چی عوض میشه...
انگار خنگ و گیج و منگ شدم، حتی قدرت تحلیل 2*2=4 رو ندارم چه برسه به درس خوندن.
دوس دارم همش بخوابم هی بخوابم 70 سال بخوابم.
البته خواب ام بهم نیومده تو یه ساعت خواب یا از خواب بد 2 3 بار بیدار میشم یا با تکون شدید ناخوداگاه کلّ بدنم.
عجیبه تو این چند ماه همه چیز دنیا انگار عوض شده.
یه وبلاگ بود که هر وقت دلم می گرفت می رفتم بهش یه سر می زدم، مال دو نفر که عاشقانه همو دوست داشتن و با وجود مشکلات زیاد کنار هم بودن.
یه مّدت پیش رفتم باز یه سر بزنم دیدم کارشون به جدایی و نفرین و این که یکی پای اونیکی بمونه و بسوزه و بگه برگرد، آخه چرا؟؟؟؟؟؟ کشیده.
پسره هم اسم تو بود ولی کار اونا برعکس ما بوده انگار...
فکر می کردم همیشه با هم می مونن ولی وقتی اون دفعه وبلاگو دیدم انگار دلم ترکید.
قدیما چه الکی خوش بودم به در و دیوار می خندیدم ولی الان هیچی واسه خنده پیدا نمیکنم.
معینپیج و سایت طرفداران معین فیلتر شدن.
هرچی سایت خوب تو نت میشناختم یا فیلتر شدن یا خیلی وقته چیز جدیدی توشون نیست یه جورایی غیر رسمی تعطیل شدن.
دوستای خوب یا رفتن یا کم رنگ شدن.
هر روز یه خبر بدی بهم میرسه.
انگار همه یه جورایی مشکل روانی و دپرسی پیدا کردن یه جورایی انگار تو دنیای خودشونن.
دیگه صبحها ام که از خواب بیدار میشم انگار هوا به روشنی و قشنگی قدیما نیست...
موندم پارسال کی درس میخوندم... کی امتحان میدادم... کی تابستون می شد...
اشکال از منه که دیگه هیچی شادم نمیکنه. مثل قبلنا که یه ساعت گفتن و خندیدن یا یه مراسم عروسی یا یه اردوی مدرسه، خلاصه یه چیزی می شد دلخوشی کوچیک و شادی یه روزم.
حالا انگار اوضاع دنیا هر روز بدتر می شه... از سال دیگه قراره حتی کتاب ام برای ما چاپ نشه. یه زمان مرّتب اوایل سال کتابا به دستمون میرسیدن، امسال تو اردیبهشت ماه کامل دادن سال دیگه هم که کلّا خودشونو راحت کردن.
هیچکی دیگه تو حال و هوای خودش نیست...
چه قد همه چی عوض شده!!!!!!!!
ای مرگ بر این زندگی.
برگه دادن ساعت 1 و 20 دیقه تعطیل میشیم به عّلت شورای دبیران. ما ام که به قول یه بنده خدا ای اوشگول... اصلا نفهمیدیم مدیر واسه دبیرا قراره مراسم بگیره!
* خود من پیارسال که به همین دلیل تعطیلمون کرده بودن موندم تو مدرسه تو مراسمشون متن خوندم *
به هر حال از صمیم قلب و اون ته مهای دلم جلسه ی پر بار و مفید و راهگشا و کاربردی و نتیجه بخش و خوبی رو برای همه ی عزیزان دل آرزومندم.
پارسال واسه همه ی معلما کتاب گرفته بودم به عنوان هدیه *دو نوع، برای بعضیا ارغنون اخوان ثالث و برای بعضیای دیگه هم یادم نیست ولی باز از اخوان ثالث، فرق نذاشتم، فروشنده گفت چندتا بیشتر ارغنون نداریم* ولی امسال فقط واسه 2 نفر شال گرفتم.
یکی همون دبیر جامعه که ازش تو پست دوّم نوشتم و این روزا یکم با هم درگیر بودیم و دوّمی دبیر عربیمون که خداییش میشه گفت از دلسوزترین و پر کارترین و با وجدانترین معّلماییه که تا حالا دیدم.
یه واو کتابو جا نمیندازه، گرچه یکم سختگیره و یکم گاهی بد نمره میده یعنی نا انصافانه جمع می بنده ولی واقعا خیلی از جون و دل کار می کنه.
تنها معّلمیه که وقتی می بینه یکی یه نکته از مثلا پارسال یا پیارسالو بلد نیست مثل بقیه ی معلما داد و بیداد نمیکنه و بزنه تو سر طرف و بگه به من ربطی نداره برو کتاب سالای قبلتو باز بخون، یکم حرص می خوره بعد میگه "خوب، تخته رو ببینید یه بار دیگه میگم"...
تنها کسیه که آدم جراءت داره ازش بخواد یه چیزیو 1 بار دیگه یا ده بار دیگه توضیح بده.
خلاصه معلما کّلا موجودات از خود گذشته ای هستن، بالاخره کم یا زیاد این از خود گذشتگی و خیرخواهی و خوش ذاتی تو همشون هست کلا تو جامعه ام افراد خوش ذاتی هستن که هیچ وقت به کسی ضرر نمیرسونن.
روزشون مبارک.
: نه، اون وقت هرکی هرچی دلش می خواد می خونه، مثلا شاید یکی بخونه جنـــده ی آزادی...
: وااااااااااااااااااووووو!!!